نویسنده: خجسته حقنظر
وقتی وایفای قطع شد، انگار رشتهی دیگر از زندگیام بریده شد. با خاموش شدن انترنت، چراغ آموزش نیز خاموش شد.
من از همین راه، برای صدها دختر در گوشهوکنار کشور، آموزش میدادم؛ به دخترانی که در دورترین جاها هم چشم به آینده داشتند و برای رسیدن به آرزوهای خود از کوچکترین تلاش هم دست بر نمیداشتند.
اما حالا، با خاموششدن انترنت، نه من میتوانم دانستههایم را با آنان شریک کنم و نه آنان میتوانند از این فرصت یادگیری بهره ببرند. هزاران دختر برای بار دوم از فرصت یادگیری محروم شدند.
برای پیشرفت خودم هم برنامههایی داشتم. درسها و کلاسهایی در «ماسترکلاس» که تنها به گونه آنلاین ممکن بود. اما بستههای گزاف شبکههای مخابراتی هیچگاه نمیتواند جای وایفای و انترنت فایبر نوری را بگیرد.
حالا درسهایم نیمهکاره ماندهاند و هرروز بیبرنامهتر صبحها را آغاز میکنم و فکر میکنم ما از جهان بریده شدهایم.
علاوه بر دیگر موارد، فعالیتهایم در نهادهای فرهنگی نیز همینگونه متوقف شدهاند؛ جایی که میکوشیدیم برای رشد و آگاهی جامعه کاری کنیم. اکنون من و همکارانم دستمان بسته است.
این درد تنها درد من نیست؛ دامن همهی کسانی را گرفته که زندگیشان به انترنت بسته بود. کسانی که از همین راه نان درمیآوردند و حالا سفرهشان خالیتر از همیشه است.
بگذارید از برادرزادهی پنجسالهام بگویم. بخش بزرگی از آموزش او نیز به کمک انترنت میگذشت. امروز آمد و با چشمان معصومش دیده پرسید: «عمه عسل، انترنت داری؟» لبخند تلخ زدم و گفتم: «نی جان عمه، انترنتها قطع شدند.»
او با همین سن و سالش به واسطهی انترنت توانسته بود زبان انگلیسی بیاموزد. حرفش کودکانه بود، اما در دل من مثل هزار فریاد شکست. امید دارم روزی این تاریکی کوتاه شود و دوباره به روزگار خود برسیم؛ روزگاری که در آن آموختن، ساختن و امید داشتن یک امر طبیعی باشد، نه ممنوع.