نویسنده: خجسته حقنظر
«سور بز» اثرِ ژرف و تکاندهندهی ماریو بارگاس یوسا، روایتی است از فروپاشی اقتدار و ستم، از قدرتی که به ظاهر مستحکم مینماید، اما در درون، پوسیده و آمادهی سقوط است.
در مرکز روایت، چهرهی رافائل تروخیو قرار دارد؛ دیکتاتور خشن جمهوری دومینیکن که بیش از سه دهه با مشت آهنین حکومت کرد. یوسا در این رمان، با نگاهی انسانی و بیپرده، نشان میدهد که چگونه قدرت مطلق میتواند یک ملت را به سکوت، ترس و بردگی بکشاند.
رمان سور بز که اولین بار در سال ۲۰۰۰ میلادی به زبان اسپانیایی منتشر شد، حکایت زخم یک ملت است.
داستان از بازگشت زنی به اسم اورانیا آغاز میشود. او پس از سالها به جمهوری دومینیکن برمیگردد و با گذشتهی دردناک خود روبهرو میشود. گذشتهای که با دیکتاتوری خونبار تروخیو گره خورده است.
نویسنده، با نگاهی بیرحمانه و دقیق، چهرهی عریان و هولناک یک نظام سرکوبگر را به تصویر میکشد و به ما هشدار میدهد که هیچ سلطهای، هرچند آهنین، جاودانه نیست.
یوسا با نگاهی انسانی و روانشناختی، قدرت را چون تیغی دو لبه مینماید: اگر انسان، اسیرِ تمنیات خود در اوج قدرت شود و مهار خویشتن را از کف بدهد، همان لحظه، لحظهی آغاز فروپاشی اوست.
سقوط نه از بیرون، که از درون آغاز میشود، از جایی که وجدان خاموش میگردد و حقیقت به مسلخ میرود.
کتاب با صدای بلند فریاد میزند که اگر در جامعهای حق پایمال شود و کرامت انسانی به حاشیه رانده شود، آتش نارضایتی دیر یا زود زبانه خواهد کشید.
و چه چیزی دهشتناکتر از مردمی که چیزی برای از دست دادن ندارند و خشمشان به سیلاب بدل شود؟
سور بز به ما میآموزد: اگر بر مسند قدرت نشستهای، چشمانت را باز نگه دار و گوشهایت را به صدای مردم بسپار. اگر مسیرت را با لگدمال کردن دیگران هموار کنی، تردید نداشته باش که روزی دیگران نیز تو را زیر پا خواهند گرفت.
پایداری در قدرت، نه با زور، که با تدبیر و مدارا حاصل میشود. وگرنه در فرجام آنچنان محو خواهی شد که نه نامی از تو خواهد ماند و نه نشانی از حضورت.
پیامی که این اثر در دل خود دارد، بهغایت انسانی است: ظلم اگر مهار نشود، همانند آتشی زیر خاکستر، روزی دامنگیر خودِ ستمگر خواهد شد.
اما اگر در برابرش ایستادگی کنی، اگر جرأت فریاد زدن در خاموشی را داشته باشی، نه تنها خودت را، که نسل پس از خود را نیز از بندگی و خاموشی نجات خواهی داد.
بلی، شاید در این راه جان ببازی، اما نامت در حافظهی مردم بهسان مشعل فروزان باقی خواهد ماند.
شاید چیزی عاید زندگیات نگردد، اما بودنت، مرهمی خواهد شد بر زخمهای هزاران انسان که میان ترس و سکوت جان میدهند.
«ترس، آنچنان در جان مردم ریشه دوانده بود که حتا در رؤیاهایشان نیز جرئت اعتراض نداشتند.»